باغ دل را برف نوميدي چنان پوشانده است
هيچ اميّدي ندارم بينم آ ن ريحانه را
عاقبت براين شدم تارفع اين مشكل كنم
دور كردم از خودم پيمانه ي ميخانه را
دوست دارم خانه اي ديگر بسازم از صفا
شمع دل روشن كنم نیکو بُوَد پروانه را
چهره ي زردم ببيني نيستم من زرد پوست
زرديِ چشم وتنم آزرده بس بيگانه را
لحظه هاي عمر من در اوج تنهايي گذشت
راز پنهان كرده ، نا گفتم به كس افسانه را
خواستم بر موي سر، دستي كشم دستم شكست
زين عجب اين خاكيان انكار كردند شانه را
از نمكدان وجودش خواستم يك ذره اي
او گرفت از من نمكدان و نمك هم دانه را
روح وجانش من نمي دانم چسان دريك تن است
آ دمي بايد گزيند يا مي و بتخانه را
حال نقاش ازل اين گونه با ما مي كند
در قيامت پس چه خواهد كرد اين ديوانه را؟
گر در آ ن جا هم ببينم لعبت فتانه را
باز بر سر مي كشم تا انتها پيمانه را؟
گر به دست آ رم تورا ديگر ندارم آرزو
من نخواهم بي شما اين خانه ي شاهانه را
مي رود ايوبِ من با کوله باري از الم
خواهشي دارم مكن ويرانه اين گل خانه را
نظرات شما عزیزان:
الهام
ساعت18:31---5 شهريور 1391
سلام .
با داستانی کوتاه به روزم .
elnaz
ساعت17:22---19 مرداد 1391
salam
chand ruzi nabudam
ape ghashangi bud
manam apam!!
arezoo
ساعت23:08---15 مرداد 1391
اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده ! اگه بی محابا دلها از دستها
بهم گره خورد بدون کار خدا بوده ! اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا
خرد نشی بدون تنها محرمت خدا بوده ! حالا هم اگه دلت شکسته و بغض “تنهایی”
خفه ات کرده شک نکن تنها مرحمت خداست که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت
گیر آورده
ღ♥ღ
م ی ن ا
ساعت22:01---15 مرداد 1391
صنم
ساعت12:14---15 مرداد 1391
سلام ایوب جان
ممنون از اینکه بهم سر زدی
ادرس وبلاگ جدیدمو گذاشتم و اونجا هم لینکت کردم
تو هم منو بلینک
وبت مث همیشه قشنگه
فیروزه
ساعت15:58---14 مرداد 1391
چــــه تقدیــــــــر بدیستــــــــــــــ
مـــــن اینجــــــــا بی تــــــــو میسوزمــــــــــــ
تـ ـ ـ ـ ـو انجــــــــا بــــا او میسازیــــــــــــــ
نسرین
ساعت9:08---14 مرداد 1391
این هلال از طرف باغ جنان میآید
هوش باشید که ماه رمضان میآید
در شب اول این ماه به دنبال مه و ماه نرو
مه این ماه، شب نیمهی آن میآید
میلاد امام حسن مجتبی(ع) براقا امام زمان (عج) وهمه شیعیان مبارک باد
التماس دعا [گل]
صدف
ساعت18:17---13 مرداد 1391
زیبا بود
ساناز
ساعت13:44---13 مرداد 1391
سیــــــــــر شدم …
بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم
سپیده
ساعت12:23---13 مرداد 1391
مسافر تنها
ساعت8:55---13 مرداد 1391
نیمی از مردم جهان، افرادی هستند که چیزهایی برای گفتن دارند ولی قادر به بیان آن نیستن
ونیم دیگرافرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند ،اما همیشه در حال حرف زدن هستند
رابرت لی فراست
یاس&امیر عباس
ساعت1:23---13 مرداد 1391
دلم هوای دیروز را کرده ،
هوای روزهای کودکی را ..
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد !
نیکا
ساعت23:44---12 مرداد 1391
بیا آقا جان
دلمان خون است
ظالمان خون می ریزند
این روزها همه نقشه می کشند تا مستضعف می کشند
همان هایی که قرار است وارثان زمین باشند
بیا آقا
بیا و وعده ی خدا را محقق کن
فیروزه
ساعت21:31---12 مرداد 1391
خدایا! آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم
تقدیر منست یا تقصیر من!!!
علی اکبر
ساعت19:26---12 مرداد 1391
سلام ممنون از مطلب زیبایتان و از حضور پرمهرتان در وبلاگ معلم روستا. با زندگی سکنجبینی به روزم و منتظر قدوم مبارک.افتخار میدین؟
یاحق معلم روستا
شب مهتابی
ساعت18:44---12 مرداد 1391
به کــــدامین گــــناه ناکـــرده روی دوشم صلیب می بینی??
حبیب
ساعت11:42---12 مرداد 1391
آچ گؤزلریوی ، یاتما آشینا
آچ گؤزلریوی ، یاتما آشینا
آشینا آشینا بنیم ائل گولوم
قاشـووی بنه چـاتما آشینا
آی تک آینیسه ، باتما آشینا
آشینا آشینا گؤزل سونبولوم
بنی اؤزگه یه ساتما آشینا
(ای دختر زیبا ! چشمهایت را بگشا و مخواب ... ای دختر زیبا ! ای دختر طایفه گلهای من ! ابرویت را برای من در هم مکش ...! ای دختر زیبا ! ای دختر ماهروی ! همانند ماه افول نکن و مرا به بیگانگان مفروش !)
[گل][گل][گل]
bahare
ساعت10:20---12 مرداد 1391
چقدر عجیبه که:
ناز را میکشیم…
آه را میکشیم…
انتظار را میکشیم…
فریاد را میکشیم…
درد را میکشیم…
ولی بعد از این همه سال هنوز نقاش خوبی نشده ایم که دست بکشیم…
شب مهتابی
ساعت4:18---12 مرداد 1391
شمردن بلد نیستم
دوست داشتن بلدم
گاهی شده
یکی را دو بار دوست داشته باشم
دو نفر را یکجا !
چهکار میشود کرد
دوست داشتن بلدم
شمردن بلد نیستم
sussan
ساعت1:45---12 مرداد 1391
آدمی در آغوش خدا غمی نداشت
پيش خدا حسرت هيچ بيش و کمی نداشت
دل از خدا بريد و در زمين نشست
صد بار عاشق شد و دلش شکست
به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود
يادش آمد يک روز دل خدا را شکسته بود
شب مهتابی
ساعت0:17---12 مرداد 1391
می توانم غمگین ترین سروده ام را امشب بسرایم
دوستش داشتم و گاهی او نیز مرا دوست داشت..
شب مهتابی
ساعت10:59---11 مرداد 1391
گاهی باید از خانه گریخت
به کوچه
خیابان
پارک
و در خود فرو رفت
گاهی باید از خود گریخت
به جادههای مهآلود
خانههای موهوم
خیال او
که تو را از خود کرده است
که تو را بیخود کرده است
گاهی باید از او گریخت
اما به کجا ؟!
dj mostafa
ساعت10:33---11 مرداد 1391
سلام شما با افتخار لينك شديد
بازم به ما سر بزنيد
اين يك وبلاگ ديگه
www.pcmostafa.blogfa.com
مه لیلا
ساعت9:19---11 مرداد 1391
با نزدیک شدن ماه رمضان
این سوال
باز پیش میاد که :
خدایا
فرو دادن این همه بغض
روزه رو باطل نمی کنه ؟!!
ببخشید
خوشحالم دوباره اینجا اومدم
سوگند
ساعت9:17---11 مرداد 1391
گنجشک میخندید به اینکه چرا هرروز بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم...
من میگریستم به اینکه حتی اوهم محبت مرا از سادگی ام میپندارد[لبخند]
مهنوش
ساعت1:11---11 مرداد 1391
سیصد گل سرخ، یک گل ِ نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟!
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم!
...
در محفل عاشقان خوشا رقصیدن
دامن زبساط عافیت برچیدن
در دست سر بریده ی خود بردن
در یک یک کوچه کوچه ها گردیدن
دبیر ادبیات
ساعت22:13---10 مرداد 1391
سلام دوست عزیز
امام صادق(ع):
خواب روزه دار عبادت،
خاموشي او تسبيح،
عمل وي پذيرفته شده
و دعاي او مستجاب است."
طاعات و عباداتتان مورد قبول درگاه الهی باد.[گل]
یار دبستانی
ساعت21:43---10 مرداد 1391
سلام.
شعرتون خیلی زیباست. موفق باشید
شب مهتابی
ساعت20:29---10 مرداد 1391
من خود،به تو پر پرواز دادم،
اما...
به همه گفتم درب قفسش باز بود و...
پرید...
شب مهتابی
ساعت17:12---10 مرداد 1391
در گورستانی، مزار مرد توانگری در کنار مزار مرد فقیری قرار داشت. روزی پسر مرد توانگر بر سر مزار پدرش نشسته بود و با پسر مرد فقیر که او هم در کنار مزار پدرش آمده بود، سخن می گفت. توانگر زاده گفت:« می بینی، سنگ قبر پدر من از سنگ مرمرین و سفید است و نوشته های روی آن زیبا و رنگارنگ است و دیواره ی آن هم از خشت های خوب و گران بهاء است.»
او حرف هایش را با غرور رو به پسر مردفقیر این گونه ادامه داد:« اما بر سر مزار پدر تو، جز چند خشت خام بی ارزش و مشتی گرد و خاک چیزی دیده نمی شود.»
پسر فقیر، کمی فکر کرد و گفت:« تو راست می گویی. اما تا پدر تو بخواهد از زیر این همه سنگ سنگین و نوشته های رنگین از جای خود برخیزد، پدر من وارد بهشت شده است.»
dj mostafa
ساعت14:43---10 مرداد 1391
سلام وب زيبايي داري
منم يه وب با عنوان بزرگراه ادبيات دارم
اگه با تبادل لينك موافق بودي مرا با نام بزرگراه ادبيات لينك كن و بعد خبر بده تا شما را لينك نم
شب مهتابی
ساعت13:53---10 مرداد 1391
تو میآیی
من مریض میشوم
تو میروی
من مریض میشوم
تو میایستی
من مریض میشوم
آخر چگونه این جنون را به تصویر بکشم ؟
با کدامین کلام ؟
با کدامین طرح ؟
من بیمار شدهام
و نامش را عشق گذاشتهام
و لحظههایم را زیر چرخ احساس
فلج میکنم !
zoha
ساعت12:54---10 مرداد 1391
آهاے همیشگے ترینم !
تمام فعل هاے ماضـ ـے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمــــــــ ـــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صــ ــرفــ مے کنم ...
mahtab-a
ساعت10:48---10 مرداد 1391
شب مهتابی
ساعت23:52---9 مرداد 1391
هر كه ما را ياد كرد ايزد مر او را يار باد
هر كه ما را خوار كرد از عمر برخوردار باد
هر كه اندر ره ما خارى فكند از دشمنى
هر گلى كز باغ وصلش بشكفد بى خار باد
شب مهتابی
ساعت18:45---9 مرداد 1391
اشکی که روی گونهی ما خط کشيده است
خون مقطریست که رنگش پريده است
هر اشک ما چکيدهی صدها شکايت است
امشب ببين چقدر شکايت چکيده است !
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحيم حضرت عشق آرميده است
مقرون به صرفه نيست که عاشق شويم چون
دوران اوج عشق به پايان رسيده است
اينجا مشخص است که گنجشک چندبار
از لانهاش بدون مجوز پريده است !
حتی مشخص است کجا و چگونه شمع
پروانه را شبانه به آتش کشيده است !
شب مهتابی
ساعت18:40---9 مرداد 1391
بگو بعد از تو
جهانی دیگر هست
جهانهایی دیگر
وگرنه من
چگونه تاب آورم
این جهان تنگ را ؟
شب مهتابی
ساعت18:26---9 مرداد 1391
از عرش به فرش افتادن
حقیقت دارد
حقیقت دارد که همیشه در
روی یک پاشنه نمی چرخد
و از همه بدتر اینکه
صبر خدا
متاسفانه خیلی زیاد است ...
مهدی
ساعت16:35---9 مرداد 1391
مهدی
ساعت15:04---9 مرداد 1391
familyph
ساعت8:53---9 مرداد 1391
سلام ایوب عزیزمم باشیدنونم که افتخار حضورت را به من بخشیدی از وبلاگ بسیار زیبات دیدن کردم موفق