طعنه به من چه می زنی این دل غم کشیده را؟
زخمه به دل چه می زنی قلب ز جا رمیده را؟
فاصله بین ما دو تا به قدر تار موی و تو
هیچ نشد رها کنی سایه ی این پدیده را
هجر تو و دعای من کار به ره نمی برد
کی بشود صفا دهی این دل خوش ندیده را؟
قد علمی نمی کند سرو چه ها که می کند
درد چرا نمی کشد در الم آرمیده را؟
درد دوا نمی کنی سینه رها نمی کنی
درد تویی دوا تویی این منِ قد خمیده را
گر بروی ز کوی من میرود آبروی من
طعنه ی خلق می کشد این منِ ور پریده را
سوی رهت نظاره ای میکنم از بهر صفا
کی بشود نظر کنی سوی رهت دویده را؟
آب حیات من تویی هم می ناب من تویی
می بده تا بنوشم آن شربت لب چشیده را
گفت شمیم ورد تو می شنوم ز کوی تو
حیف نشد که بو کنم عطر به گل دمیده را
بال صعود من تویی به اوج وصل آشنا
دور مکن زخود کنون شور وشعف رسیده را
رنگ سیاه شب مرا کرده فرو به رنگ خود
من نه هنوز دیده ام رنگ رخ سپیده را
گر طلب شفا روی سوی من آی نگار من
چاره ی درد می کنم رنگ ز رخ پریده را
درپِیِ ایوب منم دیده ز او فرو فکن
در ره او چو داده ام سینه و قلب و دیده را